معنی خوشرو و خوش‌خنده

حل جدول

خوشرو و خوش‌خنده

هیراد


خوشرو

ابروگشاده

هیراد

ابروگشاد


خوشرو و بشاش

زیبارو، ابرو گشاده، بانشاط، هیراد، خندان

ابروگشاده

ابرو گشاده

لغت نامه دهخدا

خوشرو

خوشرو. [خوَش ْ / خُش ْ رَ / رُو] (نف مرکب) ستورنیک رونده. ستور نیک گام. (ناظم الاطباء):
مرکبان دارم خوشرو که به راهم بکشند
دلبران دارم خوشرو که بدیشان نگرم.
فرخی.
ره بر و شخ شکن و شاددل و تیزعنان
خوشرو و سخت سم و پاک تن و جنگ آغاز.
منوچهری.
بارداری چون فلک خوشرو مه و خور در شکم
وز دوسو چون مشرقین او را دو زندان دیده اند.
خاقانی.
سمندر چو پروانه آتشروست
ولیک این کهن لنگ و آن خوشروست.
نظامی.
این بادپای خوشرو تازی نژاد فضل
تا چند گاه باشد بر آخور حمیر.
کمال الدین اسماعیل.
|| مطیع. غیرحرون. غیرسرکش: معلوم شود که اگرچه کره ٔ پارسیم حرون است مرکب تازیم خوشرو است. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).

خوشرو. [خوَش ْ / خُش ْ] (ص مرکب) زیبارو. خوش صورت. جمیل. || خوش خلق. خوش اخلاق. مقابل عبوس. طلق الوجه. بشاش. خندان.

فرهنگ فارسی هوشیار

خوشرو

زیبارو، جمیل، خوش صورت

فارسی به آلمانی

خوشرو

Erfreut, Froh

فارسی به انگلیسی

خوشرو

Friendly, Good-Humored, Seemly


خوشرو (آدم‌)

Expansive

فارسی به عربی

خوشرو

مسرور

فرهنگ پهلوی

خوشرو

زیبا روی، خوش چهره

معادل ابجد

خوشرو و خوش‌خنده

2683

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری